
باراني ام , باراني ام , باراني از آتش
يك روح بي پروا و سرگرداني از آتش
اين كوچه ها , ديوارها , اصلاً تمام شهر
سوزان و من محبوس در زنداني از آتش
اهل غزل بودم ، خدا يكجا جوابم كرد
با واژه اي ممنوع ، با انساني از آتش
بي شك سرم از توي لاكم در نمي آمد
بر پا نمي كردي اگر طو فاني از آتش
تا آمدي ، آتشفشاني سالها خاموش
بغضش شكست و بعد شد طغياني از آتش
كاري كه از دست شما هم بر نمي آمد
من بودم و در پيش رويم خواني ازآتش
اين روزها محكوم ِ اعدامم به جرم عشق
در انتظارم بشنوم ، فرماني از آتش
:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 229
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54